خاطره ای از کار اشتباه دوستم

ساخت وبلاگ
هفته ی پیش با یکی ازدوستانم سوار ماشین بودیم. من پشت فرمون بودم. از کنار یه سالن بدن سازی رد می شدیم که دیدم یه چند تا جوون که از من شش هفت سالی بزرگتر بودنو هیکلشون هم پنج شش برابر من بود اون جان. گفتم: «هوی پدر سوخته ها، بیام اونجا پدرتونو در بیارم». اونا هم دویدن طرف من، منم گازشو دادم و رفتم. یکم که دور شدم، دیدم دیگه اثری ازشون نیست.

توی ماشین با دوستم کلی خندیدیم. بعدش دوستم دید یه سالن بدنسازی دیگه هم هست. گفت سرعتتو کم کن منم یه بار امتحان کنم. منم سرعتو کم کردم و دوستم به اونا بدو بیرا گفت. اونا هم اوفتادن دنبالمون. من هم که از این کار بد دوستم خوشم نیومده بود، ماشینو نگر داشتم. دوستم گفت تورو خدا زود باش الان میرسن. منم حرف نزدم. بعدش اونا رسیدنو دوستمو پیاده کردن. منم پیاده شدمو گفتم آقا من شرمندم، این داداشمه یکم قاطی داره. به هر کی که می رسه فحش میده. هزار بار بردیم آسایشگاه ولی تاثیری نداشته. من از طرف داداشم از شما معذرت می خام. اونا هم دلشون به حال دوستم سوخت عذر خواهی کردن گفتن ببیخشید ما نمی دونستیم حالش خوب نیست. آقا انشاءالله که خدا شفاش بده. بعدش با هم روبوسی کردیم و رفتیم.

یعنی اون قدر آدم خوشحال میشه وقتی یه مشکلی رو حل میکنه و یکی رو از مهلکه نجات میده. نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه. یعنی من اگه نمی گفتم دیونه است، تیکه بزرگش گوشش بود. ولی دوستم که اصلا خوبی سرش نمی شه. از اون وقت تا حالا با هام قهره.

منبع:
سخنان آنچنانی امین آقا
amin-aqa.blogfa.com

تالار گفتگوی ایرانیان ...
ما را در سایت تالار گفتگوی ایرانیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان iranforum بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 18 خرداد 1395 ساعت: 7:03